کعـبه خـیال

دل من داند و من دانم و دل داند و من...

کعـبه خـیال

دل من داند و من دانم و دل داند و من...

قایق

آب زنید راه را 

هین که نگار می‌رسد

مژده دهید باغ را 

بوی بهار می‌رسد... 

مولوى


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۲۳
مَحْرَم راز

و حافظ و فالش حال مرا اینگونه حکایت مى کنند...:

درد عشقى کشیده ام که مپرس

زهر هجرى چشیده ام که مپرس

گشته ام در جهان و آخر کار

دلبرى برگزیده ام که مپرس

.

پ.ن١: طلبیده واژه ى زیباتریست...

پ.ن٢: وقتى دوباره حالت خوب مى شود! همان حالى که مدتها منتظرش بودى برمى گردد!

.

٤مهر٩٦

فرداست!...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۶ ، ۲۱:۳۴
مَحْرَم راز

جلو مى روى و دقیقا مى رسى به همان نقطه ى اول ... 

و این سخت ترین شروع و هیجان انگیزترین تجربه ایست که مى توانست پیش بیاید! 

از اول شروع کردن براى تصمیم گرفتن! 

.

.

.

چگونه خواهد شد؟ 

سوالى است که همیشه درگیرش مى شوم...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۵۷
مَحْرَم راز


سنگی را اگر به رودخانه ای بیندازی، چندان تاثیری ندارد. سطح آب اندکی می شکافد و کمی موج بر می دارد. صدای نامحسوس ” تاپ” می آید، اما همین صدا هم در هیاهوی آب و موج هایش گم می شود. همین و بس. اما اگر همان سنگ را به برکه ای بیندازی… تاثیرش بسیار ماندگارتر و عمیق تر است. همان سنگ، همان سنگ کوچک، آب های راکد را به تلاطم در می آورد. در جایی که سنگ به سطح آب خورده ابتدا حلقه ای پدیدار می شود؛ حلقه جوانه می دهد، جوانه شکوفه می دهد، باز می شود و باز می شود، لایه به لایه. سنگی کوچک در چشم به هم زدنی چه ها که نمی کند. در تمام سطح آب پخش می شود و در لحظه ای می بینی که همه جا را فرا گرفته. دایره ها دایره ها را می زایند تا زمانی که آخرین دایره به ساحل بخورد و محو شود.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۱۴
مَحْرَم راز